lost(کمشدکان)

شگفت انگیز

 

 

کلمه ی دارما (Dharma) در اصل به معنی قوانینی است که بودا برای زندگی خردمندانه و شاد برای پیروانش به ارمغان آورد.

البته می توان گفت که کلمه Dharma در این سریال دارای ایهام است چون علاوه بر معنی گفته شده در بالا، در خود سریال گمشدگان، DHARMA مخفف عبارت Department of Heuristics and Research on Material Applications است.

البته اظهار نظر درباره ی نمادهای موجود در این سریال کاری بسیار سخت است. در لا به لای فیلم نامه ی آن گاهی به مواردی بر می خوریم که نشان دهنده ی دانش بالای فیلم نامه نویسان آن درباره ی امور مذهبی، اسطوره های باستان و ... است. مثلا در یکی از فصل های Lost (به گمانم فصل دو)، جان لاک را در حال حل کردن جدول در ایستگاه قو (Swan) می بینیم که پرسش آن این است "دوست انکیدو" و جان لاک نیز به درستی "گیلگمش" را در جدول می نویسد که از اساطیر باستان بابل است و شاید سفر گیلگمش به جزیره ی دست نایافتنی به نزد "اوته نه پیش تیم دوردست" ما را اندکی به اشارات موجود در سریال لاست نزدیک کند.

یا از موارد دیگر می توان به چرخی اشاره کرد که با حرکت آن جزیره در زمان حرکت می کند. این چرخ بسیار به "چرخ دارما" شبیه است. چرخ دارما (دارماکاکرا - چرخ قانون - Dharmacakra) نمادی از آموزه های بودا (دارما) است که انسان را به سوی روشنایی راهنمایی می کنند. می توانید تصویری از نماد چرخ دارما را در زیر ببینید:
 
اگر در تصاویر لوگوهای دارما دقت کنید، سه خطی هایی را در اطراف آرم های دارما می بینید.
نام این سه خطی ها باگوآ (Ba gua - 八卦) است و متعلق به زمان های بسیار کهن چین هستند و تاریخ دقیق اختراع آنها مشخص نیست. گفته می شود که ابتدا پیشگویان چینی که یکی از وسایل پیشگویی آنها لاک لاک پشت بود این سه خطی ها را از روی نقش و نگارهای خانه های روی لاک لاک پشت ابداع کرده اند.
این سه خطی ها هشت سمبل هستند و در فلسفه ی تائو بکار می روند و هر یک نمادی از عناصر طبیعت اند (البته معانی دیگری نیز دارند) :


      - Tien -       آسمان              ، شمال غربی
      - Ze    -       دریاچه، مرداب    ، غرب
      - Huo  -       آتش                 ، جنوب
      - Dien -       رعد و برق          ، شرق
      - Feng -      باد                    ،  جنوب شرقی
      - Shui -       آب                    ، شمال
      - Shen -      کوه                   ، شمال شرقی
      - Di     -      زمین                 ، جنوب غربی



و در پایان تنها می توانم بگویم که سریال گمشدگان (Lost) مانند سریال های معمولی دیگر نیست و حرف هایی برای گفتن دارد.

 

 

.::همه آنچه می‌خواهید در مورد قسمت آخر «لاست» بدانید::.

فرهنگ > تلویزیون  - 

اولین قسمت «لاست» به شکلی خاطره‌انگیز با سوال چارلی از دیگر نجات‌یافتگان پایان یافت؛ «رفقا ما کجا هستیم؟»

به گزارش خبرآنلاین، شش فصل بعد، و پس از پخش حدود 120 قسمت، بسیاری از بینندگان با تمام وجود منتظر بودند قسمت آخر «لاست» یکشنبه شب (دوشنبه صبح به وقت ایران) به این سوال پاسخ دهد.

بینندگان، ما کجا هستیم؟ پاسخ: تقریبا هرجا شما بخواهید.

اگر قرار باشد سریالی تلویزیونی را با سفر مرتبط دانست، بی شک این سریال «لاست» است، مجموعه‌ای که در انتهای جاده بیننده‌اش را آسوده و با جواب‌های بکر رها می‌کند نه با توضیحات بغرنج. همچنین جای تعجب نیست که حس گم شدن در سریالی به ما دست بدهد که هیچگاه عقب نشینی نمی‌کند، مجموعه‌ا‌ی که ابهام و گستردگی‌اش تا سال‌ها بحث‌ها و نظرات فراوانی میان طرفدارانش به راه می‌اندازد.

بینندگان عزیز، شما در چنین جایی هستید.

دیشب قبل از آغاز قسمت آخر، «آنچه گذشت» سریال با مدت دو ساعت پخش شد و سپس نوبت به قسمت آخر رسید که دو ساعت و نیم طول کشید.

مانند تمامی قسمت‌های پیشین، خط داستانی این قسمت نیز میان زندگی شخصیت‌ها در جزیره و زندگی موازی‌اشان در دنیای «نرمال» در کالیفرنیا ادامه پیدا کرد.

در جزیره، جک (متیو فاکس) از میان نامزدها داوطلب شد تا جانشین جیکوب (مارک پلگرینو) محافظ جزیره شود.

«هیولای دودی» که جسم لاک (تری اوکوئین) را تسخیر کرده می‌خواهد جلوی نامزدها را بگیرد، آنها را بکشد، جزیره را نابود کند و راهی دریا شود.

در لس‌آنجلس، جک که جراح است قرار است عملی روی لاک انجام دهد، لاک در اینجا فلج است.

جک می‌گوید:«آقای لاک تنها آرامشی که نیاز دارم خوب کردن حال شماست.»

اما در جزیره، جک و هیولا درگیری خشنی با یکدیگر دارند.

هیولا می‌گوید:«پس تو محافظی! فکر کنم اینجا هستی که جلوی من رو بگیری.»

و جک می‌گوید:«نمی‌تونم جلوت رو بگیرم. می خوام بکشمت!»

اما جک او را نمی‌کشد. کمی بعد کیت (اونجلین لیلی) با یک گلوله هیولا را می‌کشد.

در لس‌آنجلس عمل لاک با موفقیت تمام می‌شود. او که روی تخت دراز کشیده با تشکر به جک نگاه می‌کند و می‌گوید احساس می‌کند به بدن خودش بازگشته.

لاک به جک که قیافه ناآرامی دارد و به نظر می‌رسد تصاویری از زندگی دیگر خودش را می‌بیند می‌گوید:«جک امیدوارم یک روز کسی همین لطفی که به من کردی به تو بکند.» تصاویری که جک می‌بیند از همان دست تصاویر کوتاهی از جزیره هستند که به ذهن آگاه دیگر شخصیت‌ها را نیز هجوم می‌آورد.

چند دقیقه بعد جک با کیت برخورد می‌کند، و هر دو فکر می‌کنند که قبلا جایی یکدیگر را دیده‌اند.

جک می‌گوید:«چه اتفاقی داره برام می‌افته؟ تو کی هستی؟»

کیت می‌گوید:«می‌دونم که متوجه نمی‌شی، جک. اما اگر همراهم بیای می‌فهمی.»

همراه او کجا برود؟

به تجمعی در کلیسایی که همه نجات‌یافتگان در آن هستند و به نظر می رسد مراسم خاکسپاری آنها است. همگی شاد و لبخند بر لب هستند و اتاق را نور فرا گرفته است.

جک با پدر فوت‌شده‌اش دیدار می‌کند، جک زمانیکه در ابتدای داستان هواپیمای 815 سقوط کرد و سر از جزیره درآورد، داشت با هواپیما جسد پدرش را از سیدنی به خانه می‌برد.

در کلیسا جک بحث جذابی با مردی دارد که بارها با هم رو در رو شده‌اند.

جک:«نمی‌فهمم. تو که مردی.»

مرد:«بله، مردم.»

جک:«پس حالا اینجا چه کار می‌کنی؟»

پدر جک:«تو اینجا چه کار می‌کنی؟»

جک:«من هم مردم.» گریه می‌کند.

پدر جک:«همه چی روبه راهه پسرم.»

اما همه چیز واقعیت دارد.

پدرجک:«هر اتفاقی تا حالا برات رخ داده واقعیت داره. همه آدمای این کلیسا همه واقعیت دارن.»

جک:«همه اینها مردن؟»

پدرش با آرامش می‌گوید:«هر کسی یه روزی می‌میره پسر کوچولوی من.»

در طول سریال بارها شخصیت‌ها از این صحبت می‌کردند که حضورشان در جزیره دلیلی دارد. حالا که سریال به آخر خط نزدیک می‌شود، به نظر می‌رسد خود سریال هم احساس می‌کند وجودش دلیلی داشته است. دلیلی فراتر از پول، پرکردن زمان و سرگرمی.

عوامل و بازیگران، تهیه‌کنندگان و نویسندگان مجموعه سال به سال خلق «لاست» را تکمیل کردند، البته به لطف تقدیر و دنیای سرگرمی.

«لاست» جراتش را داشت عمیق‌تر و گسترده‌تر از دیگر سریال‌ها باشد، هیجان‌انگیز، سحرانگیز، شگفت‌انگیز ( و گاهی کسل‌کننده)، و با این حال از بیننده‌اش می‌خواهد که فکر کند، حرف بزند و احساسش را بیان کند.

و در همین مکان بیننده‌اش را رها می‌کند. مشخص نیست کجا، اما او را به چالش می‌کشد. با این حال در انتها بیننده اطمینان خاطرش بیش از حس «لاست (گم‌شده) بودنش» است.


======================================

 محور اصلی داستان لاست


محور اصلی سریال لاست مناظره بین دو مقوله علم و اعتقاد بود كه از همون اپیزود های آغازین سریال به چشم می خورد. نماد این دو مقوله هم جك (مرد علم) و جان (مرد اعتقاد) بود.
جان لاك تنها كسی بود كه معتقد بود هر اتفاقی بنا به دلیلی رخ می دهد و این اعتقاد رو بعد از شفای بیماریش بوسیله معجزه بعد از سقوط به جزیره بدست آورده بود. در مقابل جك شپرد پزشكی بود كه دلیل هر اتفاق را چیزی جز منطق و توجیهات علمی نمی دید و برای همین به هیچ وجه به زیر بار اعتقادات جان نمیرفت و در طی سریال ما بارها شاهد بودیم كه بازماندگان سقوط هواپیما با این دو دوجبهه مختلف تشكیل دادند.


 

اكنون كه مساله قلب جزیره مطرح می شود، می بینیم كه مادر جیكوب بیان می كند كه هر انسانی مقداری از این نور را در وجودش داراست و اگر این نور از قلب جزیره خارج شود برای همیشه در همه جا پخش خواهد شد. او همچنین می گوید كه انسانها برای این نور یك تهدید به شمار می آیند. بنابراین می توان نتیجه گرفت كه این نور همان اعتقاد است كه منشا هر گونه رستگاری به حساب می آید.
زمانی كه جان لاك اصلی كه نمادی از اعتقاد بود می میرد بازماندگان رهبر معنوی خود را از دست می دهند و علم همه جا را فرا می گیرد.


اینجاست كه بجز جك، فارادی نیز وارد ماجرا می شود و داستان سمت و سوی علمی به خود می گیرد. اعتقاد از بین می رود و علم منشا اشتباهات بزرگی می شود. (انفجار بمب هیدروژنی) 
جیكوب نیز بر خلاف میب معتقد است كه انسانها بخشی معنوی نیز دارند اما میب به اعتقادات و معنویات هیچ علاقه ای ندارد. او معتقد است كه انسانها موجوداتی پلید هستند كه باید از بین بروند.


بی دلیل نیست كه دود ظاهر جان لاك را به خود می گیرد، مردی كه خود به اعتقاد پایبند نبود و به نوعی مرد علم بود در ظاهر مرد اعتقاد دیده شد كه این به نوعی باعث سردرگمی بیشتر مردم جزیره گردید و به این گونه سعی در اثبات خود داشت.
در انتها آنچه نجات بخش داستان به شمار می آید ایمان جك شپرد بود كه سرانجام بازماندگان را به رستگاری رهنمون كرد. آنچه در اصل گم شده بود معنویت بود كه با كمك جك نجات یافت.
با فداكاری جك و بازگرداندن نور به قلب جزیره رستگاری به زندگی انسانها بازگردانده شد... اگر جك نور را نجات نمی داد بازماندگان در نهایت از نظر معنوی نجات پیدا نمی كردند... ما دیدیم كه هر كس با هر اتفاقی كه افتاده بود و به هر صورتی كه مرده بود سر انجام به یك آرامش معنوی رضایت بخش رسید.
 

برای همین ما نور را در پشت آن در دیدیم و این نور همان نور قلب جزیره و رستگاری بود... چیزی كه بسیاری از انسانها برای از بین بردن آن در تلاش هستند و داستان به ما نشان داد كه نجات معنوی انسانها مهمتر از هر چیز دیگر است.

===================================

 نقد و بررسی لاست( تمام فصول در یک نگاه)

اصولا نقد یک مجموعه بالای یکصد قسمت در یک مبحث و جمع کردن همه زوایای اون نمیتونه بی تاثیر از قسمتهای نهایی و نتیجه گیری داستان باشه. این خصلت سریالهاست که حتی اگر دارای داستانهای مجزا باشند فصل آخر و اپیزود آخر اونها اگر پر قدرت باشه میتونه نقائص طول دوره پخش رو بپوشونه و اگر ضعیف باشه بر روند پرقدرت متن سریال تاثیر بدی خواهد گذاشت. و هرچه طول دوره سریال طولانی تر باشه این تاثیر بیشتره. اشاره میکنم به عنوان مثال به سریال معروف ارتش سری سریالی که در زمان خودش در تلویزیون ایران سریالی بسیار جذاب بود ولی پایان دردناک و تلخ اون تمام زیبایی طول پخش و شیرینی پیروزی بر فاشیسم رو از بین برد( تقریبا مشابه همین داستان رو در فیلم کتاب سیاه اثر فیلم ساز هلندی Paul Verhoeven ببینیم که فوق العاده تموم میشه) یا در بین سریالهای ایرانی سریال امام علی که با حدود 10 سال زحمت تهیه شده بود در نمای پایانی و قطعه قطعه شدن اون توسط صدا و سیما به یک اثر ابتر تبدیل شد. و با همین دیدگاه میبینیم که اثری با پایان درخشان و هر چند تلخ مانند لبه تاریکی به یکی از ماندگار ترین آثار تلویزیونی در جامعه ما تبدیل شد و تا سالها به عنوان رفرنس سایر آثار به این سریال اشاره میشد. این اندک گفتم تا تاثیر پذیری خودم رو از اتفاقاتی که در فصل آخر و اپیزود پایانی این سریال و دیدگاه من نسبت به کلیت شش فصل اون اعلام کنم
بهتره در ابتدا یک اشاره ای به این سریال به عنوان یک اثر بصری کنم قبل از اون که اون رو به عنوان یک کتاب داستان گو مد نظر قرار بدم. از نقطه نظر کارگردانی در لحظه شاید بتوان گفت که سریال کم نقصی بود . این رو باید در نظر داشت که وقتی بازیگران بزرگ در مقابل کارگردانان کوچک قرار میگیرند هر چقدر توانا که باشند گوشه ای از توانایی خودشون رو نمیتونند عرضه کنند پس این که بازیها دل نشین هستند و با وجود این همه کاراکتر نقطه ضعف های بازیگری کم هست نشان دهنده قدرت کارگردانی اثر در این زمینه یا به عبارتی قدرت بازیگردانی اثر هست. در میان بازیگران هم طبق همان گفته قبل به نکته خاصی نمیتوان اشاره کرد بجز بازی سحر آمیز Michael Emerson در نقش بنجامین لاینوس که به نظر من پشتوانه تئاتر برادوی برای اون، در ایجاد شخصیت پیچیده درعین حال قابل قبول بن ، موثر بود.
بخش بصری این اثر در محدوده طراحی صحنه و لوکیشن به لطف هزینه های ملیونی شبکه ABC بسیار چشم نواز بود ولی به دلیل حجم بالای کار و اشتباهات کارگردانی و نویسندگی در واقع باعث ایجاد نکاتی شده که در اینجا معمولا دوستان به عنوان سوتی های کار به اون پرداختند. البته این اشتباهات به غیر از یک سری سهل انگاری ها ( تغییر بک گراند ها یا رنگها یا..) در دو نمای متصل به هم دو دیدگاه متفاوت را نیز ایجاد کرد . عده ای که لاست را فصل الخطاب همه سریال ها می دانستند و اشاره های واضح به نماد ها و نشانه ها را در آن دیده بودند سعی میکردند که این جابجایی ها در لوکیشن و اکسسوار را به نوعی نشانه خاصی از منظور نویسنده و کارگردان بدانند. از سویی در آن هنگام دیدگاه راحت اندیشی نیز این نشانه ها را از سر دقت نمی نگریست و تنها به کلیت داستان میپرداخت. پس از پایان این سریال من به دیدگاه سومی رسیدم که در ادامه در بخش بررسی روایی به آن اشاره خواهم کرد.
بخش داستان
در بخش داستان بزرگترین مشکل این سریال از زمانی آغاز میشود که این سریال مورد توجه عده زیادی قرا میگیرد. بدین ترتیب آنچه در مسیر حرکت داستان پیش میرود بی شباهت به زندگی ستاره ای نیست که از فرط شهرت به ورطه ویرانی می افتد. لاست بی شک دارای نقاط قوت بسیاری است یک ستاره زیبا در آسمان رسانه ولی به دلیل ماندگاری بیشتر در این آسمان دست به ویرانگری عظیمی میزند و از خود خرابه عظیمی میسازد . لاست را اگر به کاخی تشبیه کنم عظمت آن به حدی است که اگر به آن از نمای نزدیک بنگریم هرگز از ویرانی آن درکی نخواهیم داشت. برای دیدن کلیت آن باید دو سه گام به عقب باز گردیم تا کلیت آنرا ببینیم.
بدنبال اقبال عمومی به این سریال سازندگان سعی میکنند تا با اضافه کردن روایت های متعدد به طول دوره آن بیافزایند و حتی اگر در ابتدا اصلوبی را برای کار خود برگزیده بودند به شدت در آن دست بردند . این نکته از دید اصحاب رسانه ها دور نماند و اینکه در جای جای داستان تغییرات شگرفی ایجاد شده است همواره مورد تایید سازندگان نیز قرار گرفت ولی به دلیل حس اعتماد شدید بینندگان به روال اثر و قدرت پردازش هر یک از اپیزودها کمتر کسی در توان سازندگان در هدایت مسیر سریال شک کرد.
اما مشکل تغییر جهت های داستان هنوز بر جا بود که داستان به ورطه خطرناک بازی با زمان افتاد. تا زمانی که فلاش بک و فلاش فور وارد های فصول اولیه وجود داشت این توانایی برای درک و هدایت از سوی سازندگان وجود داشت. ولی فصل پنجم و بازی حرکت در زمان مرحله ایست که سریالی با کوله باری از مشکلات روایی به طور قطع در منجلابی جدید خواهد ماند . در واقع یکی از مشکلات عمده فصل ششم از فصل پنجم نشات گرفته اند. نمونه های سینمایی و ادبی و تلویزیونی بسیاری سعی در ورود به این وادی داشتند از کتاب های مسافر ان زمان تا سریال های تلویزیونی مانند heroes و یا فیلم های Back to future رابرت زمه کیس . این مجموعه یا در عمل دچار سردرگمی برای پاسخ به سوالات خود شدند یا با سطحی نگری از روی آنها گذشتند. به هر حال لاست وارد بازی خطرناک بازی با زمان نیز شد.
اشکال اساسی و مهمتر عدم جهانبینی و موضع گیری درخور و شایسته نویسندگان در روند کلی داستان است. اصولا روایت یک داستان نمی تواند خارج از ارائه دیدگاه راوی آن باشد . ما از بیان یک داستان مقصود و هدفی داریم و حداقل آن اینست که اگر مقطعی از زندگی فرد یا افرادی را روایت میکنیم هر چقدر که زندگی روزمره آنها باشد با جهانبینی خود به ارائه روایت میپردازیم . به عنوان نمونه اشاره میکنم به فیلم به همین سادگی اثررضا میر کریمی که به ظاهر برشی از زندگی یک روز یک زن خانه دار است اما دیدن همین روز مرگی در دل خود صدها فریاد دارد. این نکته را از این رو گفتم تا پاسخی بر دوستانی باشد که قواعد لاست را و سنت تسلیم و رضا در دیدن صحنه ها و وقایع را دائم بیان میکند. تسلیم و رضا در زندگی فردی ماست در بیان اینکه هر پرسشی که پاسخ داده شود به صد ها پرسش دیگر میرسیم اما این رسم قصه پردازی نیست. و اصولا این رسم زندگی من نیست. این دید گاه در واقع ثبت مهر سکوت بر لبان جستجوگر اسرار است . این دیدگاه حتی بیان جبری از زندگی نیست ، این بیان جبری از قصه پردازی است. در واقع نویسنده کارکتر های خود را در موقعیت جبر و اختیار قرار نداده است و دنیای جبری و تسلیم و رضا را برا آنها خلق نکرده بلکه با بیشرمی این بیننده بینوا را در موقعیت شخصیتهای داستان قرار داده. ما خواننده اثریم، ما بیننده اثریم ، تسلیم در برابر ضعف نویسندگان در انسجام کار و عدم جهانبینی آنها به بهانه اینکه این داستانی از زندگی انسان در عالم و و هزاران پرسش مقابل زندگی او و مقایسه این دو خلط مبحث و سفسته ای واضح است.
در واقع اینگونه میتوان انگاشت که نویسندگان بعد از کشف راز موفقیت بخشهای ابتدایی سریال که همان راز افکنی مداوم در روند داستان است بالکل از جریان کلی فاصله گرفتند . هر کدام از آنها وارده طویله تاریکی که آبرامز( سازنده سریال) ساخته بود شدند و به تفسیر آنچه درک کرده بودند پرداختند و نکته اصلی اینکه اصالتا فیلی وجود نداشت.ناتوانی آبرامز را میتوانید در اثر دیگر وی بسیار واضح تر ببینید سریال fringe که همکنون در حال پخش است ، نکات بیشتر و واضح تری از لاست را نشان میدهد.
در این سریال خرده داستانهای علمی تخیلی با یک پس زمینه داستانی پیوسته و مرموز فرا زمینی را شاهدیم. پی رنگ و پس زمینه معما گونه این سریال ضعف ها و اشکالات فاحش داستانک های هرقسمت را می پوشاند. بیننده اثر نیز به دلیل فضای راز آلود داستان همیشگی و پس زمینه خود را ملزم به دیدن این سریال میکند . این توع رویکرد به بیننده اثر ، در واقع کلاهبرداری بصریست. این روش کشیدن تماشاگر و یا خواننده ، روشی مرسوم است به شرطی که ما در طرح پیرنگ چیزی برای ارائه داشته باشیم ، نکته ای که ابرامز و دستیارانش به یقین ندارند ( این نکته را نه از روی برداشتهای شخصی که از روی وقایع عینی و مصاحبه های گوناکون خود سازندگان گفتم). فرض کنید که در پس زمینه لاست ( که به گفته سازندگان در مقابل روابط انسانی اهمیتی نداشت) آن همه راز آلودگی و نشانه عجیب نبود و داستان به سرگشتگانی در جزیره ای دور افتاده و روابط انسانی آنها میپرداخت. چند درصد افرادی که 6 سال این سریال را پی گرفتند به دیدن آن ادامه میدادند؟
نکته دیگر که من از آن به عنوان کلاهبرداری نویسندگان اسم میبرم از فصل دوم به بعد آغاز شد. از این فصل دیدگاه بالا در عدم مشخص شدن روایت اصلی و اینکه چگونه و با چه هدفی باید به سریال ادامه دهند مشخص شده بود. بنابراین دست به ترفندی جالب زدند. استفاده از موتیف های گسترده در طول روایت داستان اشاره به گستره عظیمی از نشانه ها( Mythology) بخصوص نشانه های مذهبی-مسیحی. این راز افکنی در طیف گسترده دست سازندگان را برای بررسی بازخورد ها از سمت جامعه باز میگذاشت( جامعه مد نظر سازندگان بیشتر جامعه آمریکایی با تفکرات مختص خودشان است. لازم به توضیح اینکه این جامعه هم از حیث باور های مذهبی و هم علمی تخیلی بیزار در دنیا یکه تاز است). از این به بعد دو گونه میتوان نتیجه گرفت اول اینکه با بررسی مایل استون( نشانه ها) یی که در مسیر برای خود گذاشته بودن یک داستان اختتامیه آبرومند بسازند و یا اینکه در نهایت ( به هر روشی) به داستانی جهت جمع بندی رسیدند و با مرور گذشته هر رمز و نشانه ای را که در این مفهوم (concept) جدید قابل تفسیر بود را تفسیر کردند و هر آنچه قابل تفسیر نبود و از قبل به صورت تصادفی ساخته شده بود را رها کردند.
روند این نگارش بی شباهت به تئوری تکاملی نیست فقط فرقش اینه که اینها با داستان این کارو کردند.


در انتها به بررسی کلی اپیزود آخر میپردازم. اگر سهل ببینیم داستان به برگزیده شده جک شپرد و مبارزه او با شر (خنده دار اینکه حتی خود نویسندگان نمی خواستند اینقدر ها هم شر باشد) و در نهایت پیروزی او اشاره میکند.تمامی روایتهای فصل 6 از لس آنجلس در واقع برای نشان دادن مسیری است که جک باید از جضور در دنیای پس از مرگ( بهتره همون دنیای برزخی بگم) آگاه شود. با تاکید پدر جک که در این موقعیت زمان وجود ندارد و با دیدن آخرین لحظه خروج هواپیما از جزیره میتوان اینگونه پنداشت که همه کسانی که در گذشته و آینده مرده اند در یک جا میتوانند در کنار هم باشند. علی رغم اشکال فلسفی با این دیدگاه به دلیل اینکه فی نفسه دیدگاهی است که دارای تفسیری از وقابع است آنرا میپذیرم(فعلا) . این جریان اگر چه به قول پدر جک مستقل از زمان است بلافاصله دچار تناقض میشود زیرا زندگی در دنیای برزخی تحت تاثبر دنیای واقعی است. ( جراحت گردن جک و تاثیر آن بر ایجاد زخم گردن وی در دنیای برزخی) و هر چه به زمان مرگ وی نزدیکتر میشویم آگاهی وی از دنیای جدید بیشتر میشود. پس تمام این تشریفات در دنیای برزخی برای ورود رسمی جک به این دنیاست . پس در این فضا اصرار دانای کل( دوربین یا راوی داستان که حتی به ذهن کاراکتر ها راه دارد) بر بی اطلاعی تمامی کاراکتر ها از مرگشان چگونه قابل توجیه است جز اینکه بالکل همچنین پایانی و ایده ای در روند فصل ششم پیش بینی نشده و این پایان ، باری به هر جهت بوده است.
 

 


نظرات شما عزیزان:

mehdi
ساعت16:30---9 اسفند 1390
سلام..جلب بود
پاسخ:TNX


عاشق و معشوق
ساعت12:42---3 اسفند 1390
سلام...

وبلاگ خیلی باحالی داری!

با آرزوی بهترینها...

به وب ما هم سر بزن خوشحال میشیم...پاسخ:سلام حتما سر میزنم نظرم میدم دستت درد نکنه خوشحالم کردی.


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1386برچسب:گمشدگان,گمشده,last,lost,سریال,,ساعت 23:0 توسط آرمین 007|


آخرين مطالب
» دنیا مال ماست خوشی هم 6 دنگمونه
» بخند وگرنه میزنمت
» بخند تا دنیا بهت بخنده
» هارپ (علمی بخون بدونی)
» dexter(دکستر)
» نمایشگاه ماشین در لاس وگاس
» فقط عکس
» بازم خنده
» رنگ امسال چیه؟
» عکس ها دیدنی
» عید نوروز
» TAITAN
» عنوانه بی عنوانی
» چهارشنبه سوری
» super natural(ماورای طبیعت)
» بهترین بازی کامپیوتر (با16میلیون عضو)
» lost(کمشدکان)

 Design By : Pichak